#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_34

بدون اينکه جواب خوشمزگي هاموبده دستموکشيدوراه افتاد ايش پيرمردچقر.‏

افتاب تيزخوردتوچشام اي لعنت به گورپدرت خورشيدخانم الان پوست خوشگلم شکولاتي ميشه.‏

‏:هي چقدتندتند راميري بابا نکنه فک کردي من دونده تيم مليم?‏

خيلي خب هي نق نق نکن فقد.خلاصه چندکيلومتري من بدبخت فلک زده روپياده راه برد از کدوتبديل شدم به خيار ‏

بالاخره بامشقت زياد رسيدم به جمع فسيلا به جمعشون جمعه گلشون کمه.‏

‏:خب راموناماتونستيم مکاني روپيداکنيم که مناب باشه تو خودتو ازمايش کني.‏

هه نه باو مگه من مرضي دارم خداي نکرده زبوناتون لال که خودمو ازمايش کنم?‏



دخترجون توچيد زبون درازي .‏

نه والا نيگاچه زبون کوشولويي دارم.زبونموتاته دراوردم وچشاموچپ کردم.الفينا محکم کمرموچنگ زد:‏

هوووي نکن مگه خودت ناموس نداري?‏

اينقدرزبون نريز يه سلاح انتخاب کن وبرو ‏

تنه ي محکمي حواله ي سم والفيناکردم توي اين مدت باهمه جورسلاح وفني به لطف برادرگارو اشنايي پيداکردم ‏

‏:اوم اقايون داداشا فقط يدونه سلاح?‏

گارژرون خيلي خشک گفت:اره عجله کن.‏

اييش کنساي بدبخت فقط يدونه.رفتم سراغ شمشيرادوعددشمشيرکوتاه انتخاب کردم.‏

گاروباحرص گفت:‏

اينکه دوتاهست!!!‏

نه خيردراصل يدونست شماهادوبيني پيداکردين.‏

گاروباعصبانيت اومدسمتم:ديگه داري رواعصابم راه ميريا.!‏

romangram.com | @romangram_com