#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_33




اي خاک برفرق سرمن بشه نيگادلم واسه يه گرگ بي شاخ ودم که هم سن ابرجده منه تنگ شده ‏

خلاصه جونم براتون بگه عشقوليا که يک ماهه بنده خيلي پيشرفت کردم يپا واسه خودم جادوگرشدم ازون جيگراش اييي يه وقت فکرنکنيدازين جادوگراهستم که يه خال گنده رومماغشونه ها!!!‏

ولي هنوزم فک ميکنم ياجني شدم يامعتاد اخه مگه ميشه جادوگربود?‏



خلاصه نشستم دارم ديوارمحافظ ميسازم گارژرون يادم دادکه چه جوربايکي از ارزوهام يه ديواره دور افکارم بکشت تاهيچ جادوگري نتونه به ذهنم نفوذکنه

وااي من که بدبختم اخه ارو علاوه برزبان باستاني ازجادوي سياهم استفاده ميکنه تازه 6ميت عزيزبراين باورن که ارو بجاي جنگ تن به تن ازجنگ ذهن هااستفاده ميکنه

خلاصه داشتم ديوارمهرباني ميساختم که گارو واردشد:‏



بلندشو امده شو رامونا.‏

اوه چقدرشماباصلابتي سردار سي چه اماده شم?‏

بايدبريم محل اولين امتحانت

اوهان مگه امتحان رياضيه?‏

نه دخترجون زرياضي اسون تره اگه يکم به خودت زحمت بدي حالا هم بلندشو.....‏

ازسرجام بلندشدم تاخواستم کولموبردارم بازگارو عين ملخ پريدوسط معرکه :‏

لازم نيست چيزي بياريا.‏

هااين چه امتحانياکه نميشه چيزي اورداونوقت ?مگه نهاييه?‏

ماقبلا وسايل موردنيازتوبرديم نمک دون.‏

اوووه نه باو زرنگ شدين قبلناخيلي شيرازي بودين که!!!‏


romangram.com | @romangram_com