#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_32
راويارخسته از ورودي غاراومدتومنم هي زورميزدم که سنگوبلندکنم چشامودوختم به نگاه پرتمسخرش که. ...
چشمامودوختم به نگاه پرتمسخرش بدرغمم فشارخونم زدبالا همينجور داشت بهم نزديک ميشد منم هي ميخواستم روسنگ تمرکزکنم
هي تندتندزيرلب ميگفتم جون مادرت بلندش کن ابرومنوبخر منم قول ميدم دست ازسرت بردارم اما بي فايده بود
بسکه عين گربه شرک زل زدبهم عصبي شدم تصميم گرفتم بلندشم بمرگونمش اماهمينکه چشام افتاد توچشاش يهو انگار وردم اثرکرد
خودمم هنگ بودم راويار توهوا معلق بودو باداد ميگفت بزارمش زمين لبام کش اومد اوف حالا توموشي ومن گربه جناب شاخ پندار بزرگ
وردوتندرخوندم وباچشمام بالاپايينش کردم يه جيغ دخترونه زد که ته دلم قلقلک شد
دختره ي زنجيري منوبزار زمين
ههههه اقاگربه افتاد توتله اوف کباب شدم واسه جيغاي دخترونت
ببين گوجه سبز قسم ميخورم به روح گرگ کبير که خودم تيکه تيکت کنم
اوووف بامابه ازين باش که باخلق جهاني تواول ثابت کن ميتوني ازچنگم فرارکني بعد تهديدکن به روح گربه ي بزرگ
اونقدرتوهواتابش دادم که قيافه شيربرنجش تبديل به سس باربيکيوشد پشت هم فحش ميداد منم هي بيشترتکونش ميدادم
يکساعتي مشغول حرص دادنش بودم که سم پيداش شد اوخ نازي هنگ کرده نيگا چشاشو چه توبهته
پخ پخ چته الف کبير?
ديونه بزارش زمين.اخ دلم ريش ريش شدواسه گربه کوچولوم که بامظلوميت چشاشو عين خردوخته بودبه سم
باشه قبوله.
هه راويارازخوشحالي اصلا حواسش به ارتفاع نبود بايه بشکن ولش کردم چشمتون روز جهنمي نبينه چنان باماتحت افتادروزمين که من بجاش دل وقلوم دودرفت
.....
يک ماه ازون سيرکي که من راه انداختمو راوياردلقکش بودگذشته
اقاگربهه ديگه ازبغل دستمم ردنميشه حالا خبرندارم خوف برش داشته يانارحته.دروغ چرا دلم تنگ شده واسش اي خاک تومخم که اصلا فکر ابروي برادرم نيستم.منظورم قلم هست تاحالا نديدمشا ولي ميدونم که يلي غيرتيه کلا حس ميکنم مگه ميشه خواهربه اين خانمي ومحجوبي داشته باشيو روش غيرت نداشته باشي نه شماهابگين ميشه????
romangram.com | @romangram_com