#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_26

سم گفت:اه همون بانوي مرموز همون که بهش شک داريم

چي اينابه من شک دارن ?بازموقعيتمويادم رفت دهنموعين غاربازکردم

نه والا نيگامن اصله اصلم امتحان کنيد

کامرون رسما مردازشنيدن حرفام گارژون چنان اخمي کردکه خودموخيس کردم دروغ چراوالا

اصن شوخ نيستا کامرون راست ميگفت اينازيادي معتقدوباستاني هستن

گارژون اروم گفت:‏

توازهيچي خبرنداري دخترجان،ماواسه بردن تواومديم

ومن قشنگ سکته ناقصي زدم وروحم قرين رحمت شد....‏

باحس خيس شدن صورت خوشپل مشگلم ازجاپريدم باديدن چشمي نگران جولي

حقيقت انگاري مشت بزرگ روزگار خورد فرق سرم .يادحرف هاي اون پيرخرفت افتادم عمرا اگه باهاش برم پيش خودش چي فک کرده نميدونم!!نميدونم گوشامومخملي ديده باپشتم دم داشتموخودم خبر نداشتم

اصن ازکجامعلوم ايناجاسوس اون ارو نفرين شده نباشن والا

کامرون:بالاخره به هوش اومدي رامونا?‏

هه پ ن پ هنوز اوندنيام البته بگما مغزم هنوز مرخصيه حالا حالاهم خيال برگشت نداره



چرا?‏

هههه چرا?نه راست ميگيا واقعاچرا?ازون رفيق شفيق فسيلت بپرس ‏

هيس صداتونيشنوه زشته ازتوخيللي بزرگتره درضمن اون يه استاده

بالجاجت ذاتيم ابروانداختم بالا باپرخاش گفتم:چرابايدبا چنتا پيرمردکه نميشناسم برم هواخوري?‏

يهوگارژرون عين مردعنکبوتي پريدوسط بحث شيرينمون به باباخوب بااين سن وسال بنيه داره ها ‏



romangram.com | @romangram_com