#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_23
جلل خالق انگارنه انگارمن وجوددارم
قيافه هاشونو خخخخ نيگاچه شبيه احمقاشدن نيگاچه تلاش ميکنن حرکت کنن نميتونن خخخ
پس کارکامرون ناقلاست بلاگرفته
يک اخم جومونگي کردوگفت:خب حالا قبل اينکه ازحصار جادوخارجتون کنم بايدبگم که رامونا زده به سرش بازموج ديوونگيش گرفته چون هيچ شبحي اينجانيست وتاوقتي ارو وارد دنياي مانشه هيچ شبحي نميتونه بسازه اينوقبلا هم گفتمواين خنگول يادش رفته
اين گوش خرگوشي الان به من چي گفت????گف ديونه !!!باش اق معلم دارم برات
خب حالا ازادتون ميکنم اون 6تاهم الف هستن ومهمانان من يکساعت بااينجافاصله دارن تعجبم چه طوررامونا ديدتشون
هنوز وردوبرنداشته بودکه باز درغاروباز کردموگفتم:
به من چه ميخواستن عين ميت سفيدنپوشن والو.
کامرون چشاش داشت ميرفت پس کلش عين وزغ :
ت...تووتحت تاثير جادوي سکوت قرارنگرفتي?
هههه نه اوسا مگه خبرنداري بنده جديدا يه جورايي عجيب وغريب شدم يجورايي خوووفناک يوهاهاها
يعني چيچي واضح بگوبيبينم رامونا!!!
خب باجيغم هواتاريک ودشمنم کشته شد ديدم قوي شده شنواييم عجيب مثل رادار شده بازم بگم?اهاوردم روم تاثيرنداشت
يک لبخندپسرکش تحويلش دادم خب حالاخودمم ميدونم کامرون همسن جدفسيل شدمه شماهايادم نندازين خب خوووشگله دست خودم نيسش بخودا
کامرون خان پريدن عين پنگوئن وسط حرفاي ذهنيم :خب ديگه چيزي نيست?
romangram.com | @romangram_com