#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_207


راويار:‏

اما نيازه چون ارو برگشته.‏

سعي کردم غش نکنم چون اگر اون جانور درنده برگشته باشه من نابودم نه تنها من بلکه بچه هام



‏:خيلي خب ارباب جوان کمکت ميکنم البته بعداز تمام شدن جلسه هاي هرسالتون.‏

بارخوت از جابلندشدمو گفتم:من رامونا نيستم نميتونم شرکت کنم نزار کسي بفهمه من برگشتم مطمئنن اون مرد همه جا جاسوس داره فقط بگو من حالم بده ونزار کسي وارد بشه يه کاسه آب هم براي من بيار



بايد با الف ها تماس برقرارکنم اون ها تنها معتمدهاي من هستن و بعدازاون به چنتا اژدها نياز داريم واسه پيداکردن جواهرات



وايساده بود زل زده بودبه من که گفتم:برو ديگه آب فراموش نشه

بالاخره راويار يه ظرف اب جلوي روم گذاشت.‏

دوتا ازون گرگ هاي عادي رو مامور محافظت از ورودي غار کردو خودش به فستيوال برگشت

من بارها به اين جلسات رفته بودم و با وجود جادوي قويم تونستم که حرف هاشونو ترجمه کنم اما الان واقعا زمان کمي دارم

براي نجات جون دختري که از روح خودمه

اگر دست ارو به روح اون برسه همونجور که به من رسيد اون نابود ميشه بدتراز مرگ عوض شدن شخصيت ادم هاست!!!!‏



کاسه رو جلوي روم گزاشتم و به صورت خودم توي اب زل زدم اون پسر حق داشت اين جسم اصلا شبيه جسم من نبود البته به غيراز نقره اي چشماش و اون موهاي دو رنگ ‏

اين جشم تلفيقي از انسان والف بود پس دخترم در جشن خون هم شرکت کرده اه .‏




romangram.com | @romangram_com