#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_203


خواب بودم يا بيدار رونميدونم اما من اون زجرو درد رو با تن وبدنم حس کردم

جيغ هاي خفمو واون کرم چندشناک که توي بدن تونل ميزد

باز لرز گرفتم از ياد اوري اون خاطرات چشمامو با درد بستم

خدايا کي اين کابوس تموم ميشه؟؟!!‏

من زجرميکشم از ديدن اين همه درد که يه ادم خودخواه و عوضي باعث همشونه ‏



همينجور توحالا وهواي خودم بودم که حس کردم بدنم گرم شدو کم کم به خواب رفتم

وبازهمون تصويرها جلوم جون گرفت با درد بيشتر اونقدر زياد که جيغ زدمو تنم به رعشه افتاد ‏

همه جا سياه شد





نميدونم چندروزه چندماهه که خوابم با بي حسي چشمامو باز کردم ‏

چقدراينجا اشناست انگاري هزارساله پيش اينجابودم

نگاهم قفل دوتاچشم سياه ميشه يه پسربلندقدو چهارشونه با چشماي کشيده مشکي عجيب شبيه نيکولاسه ‏

باصدايي که از ته چاه ميومد گفتم:نيکولاس خودتي؟؟!‏



بايه حالت عجيب غريبي زد پس کلموگفت:‏

اه رامونا مرض چندروزه کپيدي منو نصف عمرکردي حالا بيدارشدي به من ميگي نيکولاس!!!‏

اخمام توي هم رفت چقدر اين پسربي ادبه وبي نزاکته بلدنيست با بزگتراز خودش درست رفتارکنه ‏


romangram.com | @romangram_com