#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_202

راويارو که اصلا نميشه ديد به هرحال اون اربابه و تمام اين جلسه ها رو بايد سروسامون بده ‏

منم به همه معرفي شدم و همچين با احترام بهم نگاه ميکنن انگاري ملکه اليزابتو ديدن خخخ

تايک هفته گرگ ها فستيوال دارن و قراره واسه جنگ با ارو يه گردان تشکيل بدن

منم که اطلاعاتم درزمينه ي اون مردک از همه بيشتره

پس خيلي به دردبخور شناخته شدم ‏



تويه غار بسته شدم به ديوار و يه تکه پارچه توي دهنمه هرچي جيغ ميکشم بي فايدست تموم تنم جاي زخم وناخنه ‏

پلکام داره روي هم بسته ميشه که يه چيزي ميشنه روي شونه ام

جيغم توي پارچه خفه ميشه

بازم اين حشره لعنت نههههه .سه کرم کوچيک و سياه گوشتمو ميکنه و من جيغ ميزنم اخرين پلکو ميزنمو کرم رفته توي گوشت شونم زوزم به هوا ميره

خوابم ميبره اما با ريخته شون اب يخ از جا ميپرم چشمامو گنگ ميدوزم به روبه روم ‏

انگاري يه آينه گذاشتن روبه روم خودمو توش ميبينم اما سالم بايه اخم روپيشوني ميام نزديک خودم يعني آينه مياد جلو؟؟؟؟

دست ميکشه رو صورتم نهههه اين واقعيه اين من نيستم پس کيههه؟؟

جاي زخم ها ذوق ذوق ميکنه و بيهوش ميشم.....‏





عشقا فردا يه نظر سنجي درمورد رمان من توي گروه نديسندگان انلاين هست خوشحال ميشم بياين و نظرتون رو بگيد لينک گروه هم اقاي غلامي توي برنامه گذاشتن

باسردرد از خواب پريدم

هيچي يادم نميومد يخ زدم از سرما خيره شدم به عنکبوتاي کوچيک وسياه روي ديوار که تندتند تکون ميخوردن

خاطرات مبهم به ذهنم هجوم مياوردن

romangram.com | @romangram_com