#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_201
کنترلمووو ا..از.د.دست دادم
راويار:
اره نکه من گوشام مخمليه نفهميدم چقدر ضايع کنترلتو ازدست دادي حالا هم برو پيش بقيه تا تلافي کارتو نکردم
اوف نکبت زازور راهشو کج کردو رفت.
راويار کنارم زانو زدو خاکاي لباسمو تکوندو گفت:
چيشدي تو؟؟؟؟
منم عين شتر چشامو خمار کردمو گفتم:هيچ دختر دوست داشتنيت له ولورده شد
يه پس کله اي بهم زدوگفت:پرو نشو ديگه
نيشمو بستم ويه نفس عميق کشيدمو از جا بلندشدم که باز ديدم اقا اخم کرده
:
چته باز؟؟؟؟
راويار:خوشم نمياد هي بااين شاهزاده بنديک و اون سلطان راخيل واينا گرم ميگيريا
واااا نيومده پسرخاله شديا اونم راخيل نيست راهيله
چشاشوگرد کرد که يه زبونک انداختمو در رفتم.والا هنوز نيومده ميخواد منو محدود کنه خخخ
امروز رسيديم به کوه هاي شمالي هوا عجيب سرده وماتمام مدت درشکل گرگي خودمون هستيم تا گرم بمونيم اونقدري گرگ اينجا جمع شده که من تاحالا نديده بودم حتي توي راز بقا
حتي گرگ هايي که نميتونن تغيير شکل هم بدن اينجا جمع شدن وازبقيه دستور ميگيرن
romangram.com | @romangram_com