#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_198
نه ديگه پاهات درد ميگيره
شمشيرمو يهو گرفتم جلو چشاش که باعث شد سه متر بپره عقب
راويار:
دخترکه احمق چيکار ميکني ببرش کنار
نوچ تا نگي نميبرم .با تهديد جلو چشمش تکونش دادم که گفت:
خيلي خب رواني ميخواستم بهت بگم توهم با ما بيا شمال
اووووه نه بابا اقا به من پيشنهاد مسافرت ميدن ايولا
:
مگه جلستون محرمانه نيست؟؟!
هست خانم جادوگر اما يادت نرفته که توهم يکي از ماها هستي
واي خدا باورم نميشه يه سفر با شکل گرگي اوف بي دردس بدون هيچ وسيله اي به سبک غارنشين ها خخخخ
شمشيرمو غلاف کردمو سعي کردم ذوقمو پنهان کنم:
خيلي خب حالا چون اصرار داري اين افتخارو بهت ميدم
سريع پا گذاشتم به فرار....
اوف بسکه دويدم نفسم گرفت يهو ترمز کردم و ايستادم
راويار با صداي ذهني گفت:
چرا وايسادي؟؟
romangram.com | @romangram_com