#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_191


نارين هم سرو کلش پيداشدو گفت که هرون تمام ورودي و خروجي هارو بسته و منتظره علامت ما واسه حمله هست

بالاخره اين دزدها بايد تاوان پس بدن يانه!!!!‏



يه روز گذشت و من از گرماي بيرون کوهستان هلاک شدم تا بالاخره اقا گرگه کيسه به دست برگشت همچين هم سلانه سلانه قدم ميزد که ادم دوست داشت خفه اش کنه

با حرص رفتم جلو کيسه رو ازش گرفتم با دندون قروچه گفتم :‏

ميمردي زودتر راه بري هلاک شديم

يه نيشخندي زد که ميخواستم فکشو بيارم پايين اما دوستاي گلم مانعم شدن

کيسه رو محکم زدم زمين که اخش در اومد

نارين سر کيسه رو باز کرد و بنديک بايه ورد سريع دست و پاي اياهو رو بست

يه تيکه پر از غيب ظاهر کردمو شروع کردم به قلقلک دادن اياهو چنان جيغايي ميزد که دل سنگو اب ميکرد

دست از کارم برداشتمو گفتم:‏

هاهاها فکر نمبکردي سر راهت سبز بشم؟

وحشيانه نگاهم کردو گفت:نههه فکر ميکردم همتون برين بدرک



راويار يه لبخند دخترکش حواله اياهو کردوگفت:‏

ديدي حرفمو باور نمکردي پدرجان!!!من که گفتم معامله کرديم



يهو قيافش شد شبيه مرده تويگور وگفت:‏

مگه از جنازه ي من رد بشين تااون گنجينه رو بدمتون.‏


romangram.com | @romangram_com