#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_183
خب ديگه اياهو فلنگو بسته.
اوف دودقيقه خوابيوما عجب گندي زدين به سلامتي فرستادتون دنبال نخود سياه ديگه.
همچين سرانداختن پايين انگار که من جلادم استينمو تا ارنج زدم بالا وگفتم:
اصلا نگران نبلشيد دلبندانم کليدش اينجاست
اروم زير لب خوندم:برس بدست برس بدست کوتوله ي سنگي پست
يه چند ميني طول کشيد تا وردم اثر کرد خودمم باورم نميشد اما اياهو انگاري يه بچه گودزيلاي بالدار باسرعت باور نکردني تو هوا داشت ميومد به سمتمون
سريع يه طناب احضارکردمو بستمش .همچين بقيه نگام ميکردن انگاري کوروکوديل بي دندون ديدن
نارين:چه طور اين کارو کردي،!!!!؟؟؟؟
يه لبخند زدموگفتم:خودمم نميدونم گاهي مريليناي مرده بهم القا ميکنه
باخباثت زل زدم به چشماي اياهو وگفتم:
واما تو سردار شجاع اگر کمکم نکني قطعا شام امشبم ميشي جاي سيب زميني تنوري
اياهو:من چيزي نميدونم.
اينو گفتو چشماشو بست خوب ميدونم که دروغ ميگه وگرنه ديشب بعداز تعريف حالت خلسه برگشت و گفت اين صداي سلطان دنياي زيرينه.
بالاخره با کلي بدبختي اياهو نتيجه گرفت که اگه به ما کمک کنه زودتر از شرمنو رفقام راحت ميشه من و بقيه رو برد پاي بلند ترين ستون شهرو ازم خواست با زبان باستاني بگم که باز شه
خودمم باورم نميشد اين اجنه ي پير از اولش راهو بلد بود وقتي دروازه باز شد دهنم باز مونو عين گاله.
يه راه پله تاريک جلو رومون بود و ديوارهايي پراز جواهر
اياهو داشت سکته ميزد واسه همين کلي گريه زاري کردو من گزاشتم که برگرده به کوهستان
romangram.com | @romangram_com