#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_182

گفت که نشونه ها رو دنبال کن.‏

اياهو يه جيغ ازترس کشيدو گفت:ت...ت..تو..ب.ب.باسلطاااان دن..دنياي زيرين صحبت کردي

باوحشت چشماموبستم و بيشترچسبيدم به بنديکو گفتم:‏

لطفا يادم نيارين من يکم بخوابم

زيرچشمي نگاه راويارکردم که تومرز ترکيدن بود اوفي بهتر حقته اونشب جشن هم تو دست به دست اون تارا بودي

بنديکم که گمانم از خداش بود گفت:‏

منم همينجا پيشش ميخوابم خخخخخ





نظر فراموش نشه عشقا



خلاصه جاتون خالي خخخ تاصبح يک خواب خرگوشي رفتم که نگو

صبح بايه سردرد بدجور از جا بيدار شدم

چشمام داشت منفجرميشد بنديک زودتراز من بيدارشده بود و رفته بود سراغ بقيه خيلي قيافه هاشون درهم و اخمو بود راويارو که نگو کارد که خوبه شمشير دوسرم ميزدم يه قطره خون هم پس نميداد

خلاصه يه ابي به دست وصورتم زدمو برگشتم سمتشون:‏

هااااي ظهربخير.‏

ديرم نههه يکيش نيشش باز نميشه.:‏

چه مرگتون شده دقيقا؟؟!!‏

راوياربا يه حرص خاصي گفت:موقعي که جناب عالي خواب هفت پادشاهو ميديدي در آغوش جناب شاهزده مارفتيم دنبال اون نشانه هايي که گفتي.‏

‏:خب؟!!‏

romangram.com | @romangram_com