#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_176
خخخ بيچاره هرچي تلاش ميکرد حرکت کنه فايده نداشت و اطرافيانش با ترس به من واون نگاه ميکردن.
:
اوه ببخشيد يادم رفت جادومو تحويلتون بدم اخه عزيزان من شماها بايد يه درس عبرت بگيرين هيچوقت بايه جادوگر در نيفتين
تويه حرکت باچشمم اشاره کردم به اوياهو که عين پرکاه از زمين کنده شد
جيغ و دادش رفته بود هوا و بقيه از ترس نگاه ميکردن يه لبخندي زدم بهشونو گفتم:
نگران نباشيد سالم تحويلتون ميدم فقط باس بياد همرام که راهنماييم کنه
يدونه اروم زدم به نارين وگفتم:
بدو بريم تا گيجن
با طناباي نامريي دست وپاي اياهو رو بستم و کشون کشون دنبال خودم بردمش
هرچي هم فحش تثارم کرد محلش نزاشتم
بقيشونم انگاري جن ديدن خشک شده بودن
سريع صلاحامونو برداشتيم و کفشامونو پوشيديم اياهو هم دنبالمون با جادو رونه بود
رسيديم به تونلي که ازش عين توپه افتاده بودم بيرون
نارين:
ازين که نميشه رفت بالا بايد از اونور بريم.
:
ميشه رفت بالا يادت رفته که سوپرمنو همراه خودت اوردي؟
يه اشاره به خودم کردمو نيشمو باز کردم
خخخخ زورش گرفت بدرغم خلاصه با کف دستش سنگو لمس کردو راه باز شد يه حباب نور ساختمو فرستادم توي تونل
romangram.com | @romangram_com