#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_173


يکي از کوتوله ها گفت:‏

محاله اوياهو اون نقشه رو ترجمه کنه .‏

چرا اونوقت:‏

چونکه اون بزگترين راز قبيله ي ماست و اياهو تنها اونو به نفر بعد از خودش اموزش ميده



خب اموزش بده به اون ما اونو ببريم به عنوان راهنما.‏

خلاصه طبق ايين کوتوله هاي کوه کفشامونو در اورديم و صلاحانو نو تحويل دادم و رفتيم توي بزگترين غاري که تا حالا ديده بودم

وارد بزرگترين غاري شدم که تابه حال تو عمرم مثلش نديده بودم

دورتادورش برخلاف باقي جاهاي کوه که فانوس هلي جادويي بود اينجا مشعل بود

مشعل هاي ساد و دست ساز

تمام ديوارها کنده کاري شده بودن و شکل هاي عجيبي روشون بود ياد انيميشن غارنشين ها افتادم خخخخ

خلاصه غاره بزرگ و مرموز بود کف غار همه پراز کاه تازه وخنک بود

جلوتر که رفتيم ديرم زير پامون پوست پهن شده

چقدرم نرم بود وووش ادم دلش ميخواست روش بشينه

بالاخره اوياهو رو ملاقت کرديم

يه پيرمرد ريزه و صد البته کوتوله با يه ظاهر خيلي مجلسي خب بزارين بگم ‏

اول که يه گوني تنش کرده بود از جنس کنفي که واقعا برازندش بود هه ‏

بعدم اونقدري چرکولک بود که اصلا نميشد دهنشو از دماغش تشخيص بدي

پراز خاک بود انگاري موش کوري کا تا الان مشغول حفر تونل بوده


romangram.com | @romangram_com