#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_167
خخ پس خوشبحالته چون تمام اژدها ها هرشب نقشه ي کباب کردن اون استادو ميکنن اما لوکا مادر قبيلست
اوف گمونم اون مادر قبيلتون با ديدن گارژرون جوووونش صدسالي جون شده باشه نه؟
اره دختر همچين ژست ميگيره ديدني
خندمو فرو خوردمو ازش خواست که نقشه رو بده يه پاي گتدشو اورد بالا وگفت:
بفرما بانواينو بستن به من انگار من کبوتر نامه رسانشونم
باخنده نقشه رو از پاش باز کردمو ازش خواستم بره استراحت کنه
اقا هرچي نقشه رو سروته کردم بي فايده بود
هيچيشو نميفهميدم
اخرشم کلي بدوبيراه نثارش کردم که پشتش چرا يه ورژن جديدشو ننوشته
نقشه رو زدم زير بغل رو رفتم توي کوه اوف هرچي گشتم دنبال اون نارين ونارديس کوفتکي پيداشون نکردم
بالاخره رفتم پشت در اتاق جناب اق پادي هرون بزرگوار
يه تقي زدم پريدم تو!!!!!اووووف چشامو سريع بستمو رومو برگردوندم
خخخ جناب هرون و خانم نارين خانم در حال ماچ وبوسه بودن وي ننه بلا به دور اوه اوه عجب چيزايي ياد بچه ميدنا
هرون يه سرفه اي نمود من شيش متر پريدم هوا يهو جفتشون زدن زير خنده اي زهر هلاهل
خلاصه ميدونستم شدم شبيه گوجه فرنگيا اما برگشتم
انگار نه انگار مچشونو گرفتم همچي نگام ميکردن انگار اونا مچ منو گرفتن
:
romangram.com | @romangram_com