#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_166

واما من بدبخت وايسادم ذهن همه رو پاک کردم ولي چنتاش در در ودر اخر من به عنوان يه مجرم خطرناک شناخته شدم و عکسم تو کل شخر پخش شد تا بگيرنم

هه چي ازين بهتر.!!ديگه بر نگشتم به سرزمين الف ها چون ارو قوي ترشده بودو مافقط دوتا جواهر رو داشتيم

سريع از طريق اب با گارژرون ارتباط برقرار کردمو اون گفت که بايد برم به شهر سنگ ها

من تاحالا اسمشم نشنيده بودم اما گارژرون قول داد نقشه اشو بفرسته واسم ‏

درنتيجه برگشتم به کوه ومنتظرشدم اقا گرگک هن رفته بود به قبيلش بهتر نبينش اعصابم اروم تره





نارديس با دو اومدم سمتم کمانمو گزاشتم پايين:‏

چته چه خبره؟

نفس نفس ميزد بدبخت:او ..اون اژدها اومدتش

کدوم؟

همون سياهه بودا که تو رو سوار خودش کرد محل هيچ کسم نميزاره

اه پس عشقولي اومده ‏

راه افتادم سمت جايي نارديس ميگف فرود اومده

کمانمو مرت کردمو دويدم سمتش

شروع کردم به ذهني صحبت کردن:هي پسرکجا بودي؟

يه خنده ي ذهني کردو گفت :‏

زير شکنجه هاي استاد گارژرون واقعا که بدرغم سخت گيره ها



اره بابا اون پيري رو ولش کن هي گيرميده من که فعلا از شر همشون راحتم

romangram.com | @romangram_com