#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_164



همه جا سرد بود ومن پاهام به زمين چسبيده بود صداي جيغ بلندوبلندتر ميشد و من عين مجسمه خشک شده بودم شمشبرم اون طرف افتاده بود بابدبختي انگشتاموتکون دادم شايد فرجي بشه

يه نفس سرد خورد به گردنمو يهو...‏



يهو يه نفس سرد خورد پشت گردنم..‏

جيغي کيشدمو سه متر پريدم توهوا داشتم سکته ناقص ميزدم بازم رفته بودم توخلسه اما اون نفس واقعي بودش که

چشماموبازکردمو ديدم بنديک بايه حالت بهت زده بالاي يرم نشسته

‏:‏

ت..تواينجا چ..چي..چيکارميکني؟حتي نميتونسم جملمو کامل بگم

اروم دستموگرفت و گفت:‏

من فقط صداي نالتو شنيدم اومدم بيدارت کنم تا روت خم شدم پريدي .‏

اه خدا اون که نميدونه من چي ميکشم چه جور حالم بد ميشه بابدبختي از جا بلند شدم که يه ليوان اب گرفت جلومو وادارم کرد بخورم

بعدم منوخوابوندو پتو رو کشيد روم اروم سرمو گذاشت روشونشو شروع کرد به زبان الفي شعرخوندن پلکام سنگين شدو هيچي نفهميدم....‏





اه بسته ديگه خسته شدم.‏

اينو باجيغ به منارو گفتم اون يکي از پيرترين الف هاست وهمين طور يه استاده بااخم چوبو به سمتم پرت کردو گفت:‏

نه هنوزهم بس نيست تازماني که اين زبانتو غلاف کني



اي خدا از صبح منو واداشته تمرين تمرکز کنم خسته شدم بسکه دستامو ازهم بازکردم يه لنگه در هوا ايستادمو يه چوبو رو سرم نگه داشتم تازه هي ميگه به صداي اطرافت گوش کن منو برداشته اورده ته جنگل هي چي گوش ميدم فقط صداي جک وجونوره

romangram.com | @romangram_com