#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_163
بههه نيگا تيپش خداوکيلي
ملکه:بالاخره تونستم تورو از نزديک ملاقات کنم.
:
براي من افتخاره که تونستم به حضورتون برسم.
ملکه:
اه ممنونم عزيزم خب خسته ايدومن وقتتونو نميگيرم از فردا تمرينات شروع ميسن برادرت قبلا اين تمرين هارو ديده و ازتو جلوترافتاده
خوبه والا اين کاکوي احمق من يه خودي نشون داد ابروريزي نشد والا
خلاصه ملکه يکم حرف زدو گفت توي اين مدت فقط گياه خواري و شکم من عزاگرفت ازين حرفش ولي چه فايده اون ملکست بعدم خيلي سربسته اشاره کرد که بعدبايد درمورد اون حالتاي عجيب غريبم بيشتر حرف بزنيم
خلاصه يه چندکلمه هم بابنديک صحبت فرمود و اجازه ي خروجو صادر کرد
شترق زدم پس کله ي رنو:
اه مگه مرض داري چراميزني.
ههههه چه لفظ قلم شدي داداش جان.
بعله پس مثل توخوبه ؟من عوض شدم .
بازاومدم بزنپ توسرش که جاخالي دادو يه زبونک انداخت نه هنوزم اوم نشده پس
بنديک که عين شترمرغ مارو ول کرد رفت اخرشم يه نگهبان اتاقمونشون دادو گفت هرچي خواستم فقط باورد صداشون کنم
اوف
romangram.com | @romangram_com