#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_161
سوال خوبي پرسيدي اول اينکه چون خون الفي تو رگهاته بعدشم بخاطر اينکه من جادو رو براي توغيرفعال کردم
اوف واقعا دست دردنکنه خيلي اينجا عاليه خب حالا کو خانم بچه ها؟
باز زد زيرخنده کوفته بابا وقتي ميخندي عجيب دلبر ميشي.
بنديک:يکم بريم جلوتر ميبيني همه رو.
دستموگرفتو کشيد سمت پرتگاه وي ننه اين پاک خل شده ميخواد منو ببره پيش ننه ي خدابيامرزم
هي سعي ميکردم دستم بکشم امافايده نداشت همچين محکم دستموگرفتو دنبال خودش کشيد که دريک لحظه جفتمون پرت شديم پايين
يه جيغ بنفش کشيدمو گفتم الانه که برم پيش ننه و عمه ي خدابيامرزم اما يهو حس کردم رويه چيز نرم فروداومدم.
چشماموباترس باز کردمو بعله
دقيقا پشت يه پرنده ي خيلي گنده نشسته بوديمو بنديک از قيافه ي من که عين ماشين پنچرشده بود مورده بود از خنده
دريک آن يادم رفت اصلا اين يارو کيه دستامو مشت کردمو محکم کوبيدم توسينش
:
رواني احمق منوترسوندي هوووي وحشي يه خبرميدادي من اشهدم خوندم
همينجور مشتش ميزدم که يهو خانم پرنده توقف فرمودو ابرومنو جلو کل جماعت برد
باورم نميشد همه ي الف ها به صف ايستاده بودن و به متدوتانگاه ميکردن بيچاره ها انگاربهشون برق وصل کرده باشم چشماشون داشت ميزد بيرون
خومعلومه من اونجور شاهزادشونوميزدمو فحش بارونش کردم
بنديک شده بود شبيه لبواب لمبو وسعي ميکرد جلو خندشو بگيره
ياحضرت فيل اينا ديگه کين چقدر خشککين
پس بگوبخاطرجادو بود که نميتونسم اينارو ببينم
romangram.com | @romangram_com