#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_159


خودمو اماده کردم فرار کنم چون زيرپام داشت خالي ميشد که يهو بنديک عين سوپرمن از راه رسيدو دست منوکشيدو عين تارزان از درخت رفتيم بالا

‏:‏

اين ديگه چه کوفتيه؟؟

اونا غلاتين هستن.‏

ببخشيد اونا چيچي هستن؟

غلاتين دخترجون يه جور موجوده که توي جنگلاي اين حواليه خودشونو نامرئي ميکنن و هرچيزي که حس کنن غريبه باشه رو گاز ميگيرن

وي ننه چه خوفناکن بااون دندوناي زردنبو و دهن بوگندو اوف

يعني الان اينا همه جامو کندن

بنديک يه ورد خوندو فوت کرد به همون قسمتي که صداي هيس ميومد

چشام چهارتاشد چنتا موجود کوچولو و سياه جلوم بودن شبيه شلغم باکلي دندون ريز

اما تامرئي شدن پا به فرار گزاشتن.‏

‏:‏

ما کجاييم اصلا؟

خب توبيهوش شدي الان ده روزه من نميتونسم همونجا منتظربمونم کولت کردمو را دوي الفي تا اينجا اومدم



واي ننه ده روزه من بيهوشم؟واسه همينه ايقد گشنمه.‏

يه لبخند دلبرانه تحويلم دادو يه خرگوشو جلو چشمام تاب دادوگفت:‏

بفرما غذا کلي وجدانمو خفه کردم تااينوشکارکردم چندساعت ديگه ميرسيم به سرزمين من.‏

اوه خداجون شکرت باز يه الف ورژن جديد نشون من دادي.‏


romangram.com | @romangram_com