#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_158

وباز صداي اون جيغ ها بلندشدو ارو باخنده گفت:‏

ههههشما يه چيزه مهمو فراموش کردين

سرما و رفت و من هم باهاش رفتم توعالم خواب



باسستي چشمامو باز کردم.‏

نور زد توچشممو سريع پلکموبستم لعنت به اين افتاب که زرتي بايد بخوره توچشم من

دستمو گرفتم دو طرفمو بلندشدم اوف اينجا کجاست؟!!‏

تو حاشيه ي يه جنگل پراز درخت و سرسبز درازبه دراز خوابيده بودم و حتي نميدونستم کي رسيدم اينجا

تنهاچيزي که يادمه اين بود که همه جاسردشدوماکنار اتيش بوديم ديگه باقيشو يادم نمياد

اما کو شاهزاده!!!نکنه گرگ خوردتش اه اي مورده شور هرچي گرگه ببرن که داغ دل ادم تازه ميشه

ازسرجام بلندشدمويه کش وقوسي به بدنم دادم اوف خشک شده بودم انگاري تخته ي سه لايه

هرچي نگاه کردم جناب شاهزاده رونديدم دستمو کزاشتم دو طرف دهنمو با جيغ صداش کردم:‏

بنديک هووووي بنديک هووووي کجويي ؟؟

دريغ ازيه صدايي يه خرناسي نعره اي !!خلاصه تمرگيدم سرجامو سعي کردم يادم بياد اخرين بار چي شد

که بعله يادم اومد ارو باز عين عنکبوت چسبيد به مغزمو من صداي جيغاي گوشخراشي روشنيدم بعدشم مارومسخره کرد که يه چيز مهم جا گزاشتيم.‏

اما هرچي فک ميکنم نميفهمم چه چيزي.‏

حس کردم صداي يه هيس هيسي پشت سرم مياد اما از جا که بلندشدم هيچي نبود

علفاي زيرپام توهم گره ميخوردو دروميشد

اب دهنمو قورت دادم اين ديگه چه جونوريه که نامريه اوف حس کردم رونم سوراخ شد يه جيغ بنفش کشيدمو از جا پريدم

اماوضعيت بهترکه نشد هيچ بدترم سد هر جونوري که بود صداي هيس هيس ميدادو منو نيشگون ميگرفت

romangram.com | @romangram_com