#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_155


هيچي والا رودم رفت تو ريه ام.‏



بيتر ايشالا رودت بره تواون مغز نداشتت ‏

به چه تيپيم زده اقا يه کت شلوار خاکي رنگ که معلوم نبکد از کجو اورده تنش بود باپاپيون مشکي

موهايي که خيلي مردونه اصلاح شده بود کلا خوردمش بايه نگاه خخخ فک نکيد هيزما هميجور داشتم رصدش ميکرد

خلاصه داشتم هميجور ميومدم ازبالا به پايين که چيشام قفل دست راويار وتارا شد

اه اه خاک توسرت بااين انتخاب شايستت چيه اين بوقلمون هفت سر

نيگا چه عشوه اي هم مياد شترمرغ خان

اصلا هم حسوديم نشد ‏

يه لبخندي بهشون زدمو يه تنه ي محکمم زدم به تارا که همچي خورد به ديوار که يکي از من خورد يکي از ديوار خلاصه عين خانم طاووسه راه افتادم سمت سالن

که يه صداي اشنا ميخکوبم کرد:‏

بانو رامونا افتخار ميدين؟

واا اين که رفته بود چي شد يهو پيداش شد؟

‏:‏

اهم اهم ميگم شما رفته بودين که جناب شاهزاده!!!‏



بله رفته بودم اما بايدبرميگشتم شماروهم ميبردم.‏

يه نگاهي به راويارو تارا انداخت وگفت :ظاهرا جناب ارباب حالشون خوب شده و سرحالن ‏

اوف عجب تيکه اي منظورش به اون لاو ترکوندن خرکي تارا بود


romangram.com | @romangram_com