#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_153
همه تعجب کرده بودن که راويار گفت:
فعلا اين بحثوتموم ميکنيم تا بريم به کوهستان خداروشکر زحماتمون به باد نرفت
ايندفعه کيسه رو دادم دست بنديک و راه افتادم
خودمم از خودم ميترسيدم اون حالتا اون يخ زدگي اون فشردگي من نميتونستم باشم اون ميل به خون و کشتن اما مريلينا هم نميتونسته باشه ميتونسته بنظرتون؟؟؟؟
نظرفراموش نشه
با بي حالي نشستم رو تخت
خست وکوفته با کلي بدبختي رسيديم به کوه
راويار حالش خوش نبود اون خون اشام لجن دنده هاشو شکونده بود
ومن و نيک با بدبختي اورديمش تااينجايه تخت روون درست کرديموتااينجاکشدنديمش
اونقدري حالش بدبودکه حتي نتونست تغييرشکل بده
وقتي هم رسيديم با کلي بدبختي دکتر يه کارايي کرد واسش
گاورون هم چنتا ورد خوندو سعي کرد يکم روند بهبودي رو کم کنه
يه جادوگربه اسم انا که توي کوه زندگي ميکرد
يه شربت ساختو بابدبختي بهش داديم حالا بعداون همه درد کشيدن خوابش برده
هرون يه جشن برپاکرده
البته نه واس ورود ما بلکه قراره بين دخترقببله هايه همسر انتخاب کنه
کل کوه توجنب وجوشه وهرقبيله دختر شايسته شو داره اماده ميکنه
romangram.com | @romangram_com