#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_151
چيچيه؟
اورلوخ عززززيززززم اونا با نفسشون ميتونن تورو به مرگ بکشونن سريع نفسمو حبس کردمو پريدم عقب
اه اه زالوها ميريختن روي زمين و ول ول ميخوردن و چندشناک ترين صحنه ي عمرمم جلو چشام بود.
نارين سريع رفت کوله اشو گفت:اينجاش بامن يکي برين عقب الان کارش تمومه
يه نارنجک دست ساز از توي کوله در اورد و بومب پرت کرد سمت اورلوخ لزج
هيچ ثدايي نيومدو خب من خودمونو مرده فرز کردم اما يهو بنگ صداي انفجار خفه اي بلند شو اورلوخ عين ژله پخش زمين شد
هه خون اشاماي جينگولک فک نميکردن ما نارنجکي همرامون باشه
و جنگ واقعي شروع شد
بنديک عين فرفره شمشيرميزدومن فکم از هم باز موند سريه ضرب کله ي اون موجودو کندو رفت سراغ دومين خون اشام
خبري ازون يکي نبود و من کنجکاو شدم ببينم کجاست
يهو صداي تاپي اومدو برگشتم که ديدم پشت سرم فرود اومده اب دهنمو قورت دادم که بايه دست گلومو گرفت
دستاش عين فريزر يخ بودن و نفسم کم کم داشت قطع ميشد که راويار عين رابين هود رسيدو پريد روش از سرجام بلندشدم
روي زمين گلاويز شده بودنواصلا نميشد بهشون نزديک شد
اما يهو صداي جيغ راويار بلند شد يه زوزه ازته دل کشيدو من قلبم ايستاد
خودمو پرت کردم روي خون اشامه و خواستم قلبشو بکشم بيرون که دست انداخت دور گردنمو بند کيسه رو کشيد
حس خفگي بهم دست دادو تمرکزم پريد توي لحظه کيسه روپوکوند و از سرجاش عين باد بلند شد
حس مردن بهم دست داد يه قهقه زد و دست کزد توي کيسه..
يه قهقه ي وحشتناک زدو دستشو کرد توکيسه
romangram.com | @romangram_com