#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_150
فک کنم روشن نکنيم بهتر باشه و با احتياط تر.
نارين:وسط بيابون اخه احتياط چي اين راه امنه 3بلن هم اينجا بوديم هوا سرد شده پاييز شروع شده
خلاصه خانم نارين ايقد فک زد همه قبول کردن بچه ها اتيش روشن کردنو بابدبختي توي کتري روحي چپک چوله چاي درست کرديمو زديم بر بدن
اسمون پراز ستاره بودو ادم محو تماشاشون ميشد
کم کم همه خوابشون گرفت وناردين اتيشو خاموش کرد
من و اق گرگک و رفيق شفيقش تغييرشکل دادمو بقيه هم عين جوج اردک اومدن زير پشمامون خوابيدن تا يوقت نچان
نصف شب بود که حس کردم صدامياد اروم چشممو بازکردم و اولش فک کردم بچه هاهستن اما نهههه
دوتا خون اشام و اون يکي که اسمش يادم نيس اما خوب يادمه هم خون ميخورد هم گوشت بدن اونم به طور زنده
داشتن بهمون نزديک ميشدن لعنتيا ردمونو از روي نور اتيش گرفتن
همينجور داشتن بهمون نزديک ميشون که عين فشنگ از سرجام پريدمو يه نعره ي عميق کشيدم
سر يه دقيقه همه عين فشنگ از جا پريدن و اون سه تا جونور موذي يکم کشيدن عقب
تغييرحالت دادمو شمشبرمو برداشتم
بقيه هم مسلحه شدن راويار دندوناشو نشون دادو اومد بره جلو که نزاشتم
نميدونم طبق افسانه ها گاز يه گرگينه خون اشامو ميکشه اما شديد برعکسشم بشه حساب کرد پس نزاشتم بره جلو
اون سه تا عوضي هي نيشخند ميزدن ومنو مشکوک تر ميکردن يهو رفتن عقبو
يه هيولاي سبز چندش اور جاشونو گرفت يه جونور سبز لجز که ازش زالو ميريخت رو زمين و بوي گندش حالو بد ميکرد
بنديک:
نزديکش نرين اون يه اورلوخه
romangram.com | @romangram_com