#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_147
هي رفيق بيا تنهاشون بزاريم
ازکنارشون رد شديم همچين محو بودن که هواسشون به ما نبود از دهليز زديم بيرون که ديدم بقيه عين سينما زل زدن به در
چيه چرا زل زدين به اينجا؟
رنو:ميخوايم ببينيم چه خبره
وا اينا چه فوضولتا يه ورد خوندمو کاري کردم اتاق عايق ديد بشه که حرص همه رو در اورد يهو راويار گفت:
صب کنم بينم مگه تو پايين نبودي چه جور اومدي بالا؟
يه نيشخند زدموگفتم:بادوست عزيزممممم گيلدور
يه اشاره به گيلدور کردمو ولشون کردم يکم از حسودي بچزن راويترم که انگار گيلدور دشمن خونيشه زل زده بودبهش هي چشم غره ميرفت.
گيلدور:ببينم دوستت حالش خوبه؟
نه ولش کن مشکل رواني داره خخخ ....
همينجوري عين هويج منتظربوديم که اقاي پيرکبير از در وارد شدن نه ببخشيد خارج شدن
همچين کبکش خروس ميخوند که خوده خروسم اينجور نميخونه خلاصه پشت سرشم اون مارمولک پير قلمبه وارد شد اونم همچين چشماش برق ميزد انگار که بعد سال ها ترشيدگي شووور گيرش اومده
داشتم همينطوري تو دلم نق نق ميکردم که يهو گارژرون يه چيزي رو به سمتم پرتاب کرد منم فک کردم نارنجکي بمبي چيزيه ميخوات حمله انتحاري کنه سرمو دزديدم که اق گرگک زحمت کشيدو از پشت سر قاپيدش
:ببينم اون چيه تو دستت؟
چشاشو چپ کردو گفت:کدوم چيز؟!
romangram.com | @romangram_com