#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_144
نه يادم نرفته اما اون گرگ بود.
هه لوکا گفت اونا تغييرشکل ميدن بگو يادم بود منتها ميخواستم سرپيچي کنم
به گوشام اعتماد نکردم يعني امکان نداره اين وحشيا بتونن بازبان ما حرف بزنن به غير لوکا که اونم مال قرن ا پيشه نه الان.
از روي صخره پريدم پايينو وايسادم وسطشون:
اهم اهم
همچي نگام کردن که ممکن بود خودمو خيس کنم.
بايه صداي بلند گفتم:اه شما هابلدين يه زبون ما حرف بزنيد؟
همزمان گفتن:نهههه.
يهو سبزه گفت:وايسابينم تو زبون مارو از کجا بلدي؟
زبووون شما؟
اره مابه زبان اژدها ها حرف ميزنيم نه انسان يا الف يا هرچيزي.
خب ميدونيد من يکم عجيب غريبم خودمم تعجب کردم اما الان که فک کردم فهميدم تعجبي نداره چونکه من دختر مريلينا هستم و اون پيوند دهنده ي نسل هاي ما بوده.
باشنيدن اين حرفم هردوتاشون يکم سرشونو جلوم خم کردن منم جلوي ادن اژدها سياه خوشگله خم شدمو گفتم:
ممنون بابت نجاتم.
بعدم وسايلمو برداشتمو راه افتادم سمت قلعه ي مارمولک ها
اوف راويار بعدمدت ها يه گوزن بزرگ شکار کرده بود ونيک داشت امادش ميکرد.
romangram.com | @romangram_com