#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_140
باز اين شلغم خان منو عين متکا زد زير بغلو گفت:
منم ميام باهات توهنوز نمتوني درست راه بري.
خخخ بدبخت ضايع نيگا چه خودشو به من ميچسبونه.
شاهزاده بنديک داشت بايه نگاه خاص نگامون ميکرد که يه چشمک واسش پروندم اوف نيگا چه ترش کرد روش کرد اونور بدبخت مغرور زپرتي
:خيلي خب گرگک برو تواون دهليز پشتي ببينم چرو بانو لوکا قهر کرده....
نظرعشقا
راويار منو عين گوني سيب زميني زد زيربغلش مردک انگاري من مجروح 90درصد هستم .
جلوي دهليز که رسيديم يه لگد حواله ي شکمش کردم که بنده ي خدا عين اسب پادشاه رکوع کرد پريدم پايين.
:خب اقاي گرگک خان تاهمينجاش کافي بود اومدي ازينجاشو باس تنها برم
اوه چرا اونوقت خانم ساحره؟
چونکه اوون مارمولکه يه خانمه منم يه خانم تشريف دارم ماحرف همو بهتر ميفهميم والا تو اصن حضورت بدرد نميخوره چونکه شايد بخواد درددل کنه
اوه نه بابا کي ميره اين همه راهو ؟
فعلا که تو کل راهو واس من يورتمه ميري .
يه چشمک حوالش کردم پريد سمتم فرارکردم رفتم تو سريع يه ورد خوندم تا اقااوند پاشو بزاره تو بنگ خوردبه مانع نامرييم زبونکي حوالش کردمو سعي کردم گوشاموبگيرم تا بي ادب نشم.
خلاصه رومو کردم اونور همه جا تاريک بود يه اتاق گرد بزرگ اتاق چه عرض کنم سالن بود بايه سقف خيلي بلند
خانم اژدها هم يه گوشه خواب تشريف داشتن اصلا هم خجالت نميکشيدن که مهمون دارن
romangram.com | @romangram_com