#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_139




يهو سم گفت:ميشه بس کنيد لطف؟

نمي دونم چي شد اما من و راويار هم زمان بهش گفتم:‏

تويکي خفه لطفا!!!‏

زل زديم به همو ترکيديم از خنده که گاورون گفت:‏

خدايان شفاتون بدن. بس کنيد شماهم توي اين اوضاع واحوال نميدونم چه طور ميتونيد شوخي کنيد.‏

امپرم چسبيد به سقفو گفتم:‏

بههه موشالو الف دانا کدوم اوضاع؟دردش که من کشيدم والو خطرشم که اول واس منه که عين موش باس همش روم ازمايش بشه حالو دوتا شوخي هم نکنم؟



خودش عين يه بچه ي خوب خجالت کشيدو ساکت نشست سرجاش که رو به بقيه گفتم:‏

کو اون اژدها فسيله؟

رنو يه ژستي گرفتو گفت:‏

وا اباجي اون اژدها اسم داده اسمشم لوکا هست

اوه نه باو داش پيشرفت کرديا زرتي باهاش دوس شدي؟



نه بابا چه دوستي توبيهوش شدي پشتش کرد به ما رو رفت توي اون دهليز تاريک پشت سري بي هيچ حرفي

بهو رفتم تو فاز فکر کردن خب لابد فهميده که در موردم اشتباه ميکرده خجالت کشيده اما نه اين نميتونه باشه چون که همون اول که ديوارمحافظو برداشتم فهميد رفت توخاطراتم که يهو حس کردم بهش شوک وارد شد حتما اونجا چيزي ديده.‏

از سرجام بلندشدمو گفتم:‏

ميرم دو کلوم باهاش اختلاط کنم اذيت نکنيد تا برگردم.‏


romangram.com | @romangram_com