#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_138

با ضعف خودمو کشيدم عقب که راويار رسيد به دادم اخي گرگک عزيزمممم سرمو گزاشتم روي سينشو بيهوش شدم....‏





چشمامو با درد باز کردم پس بقيه کوشن نکنه همش يه رويا بود عين فنر از جا پريدم که دستم شروع کرد به سوزش اي خدا لعنتت کنه مارمولک پس همش واقعيت بود

توي يکي از دهليزا واسم به اصطلاح رختخواب انداخته بودن

بابدبختي از جام بلند شدمو رفتم سمت سالن که ديدم بچه ها اونجا نشستن و هوا هم تاريک

خبري ازون مارمولاکاي چاقالو نبود

‏:هي کو اون خزندگان باستاني؟



رنو:‏

رفتن گردش ابجي.‏

وبازهم افا گرگه رسيد به دادمو تا خواسم بگم خوبم منو انداخت رو کولش:‏

وا رمانتيک شدي اق گرگک باو ولم کن خوبم.‏



اه چقد نق نق ميکني يه دقيقه در اون گاله رو ببندا

رسما خفه شدم اين موجود عجيب پاچه ميگيره وخبر نداشتم!!!‏

بغل دست بقيه تالاپي انداختم رو زمين که ماتحتم از جا در رفت:‏



هوي گرگ وحشي اين چه طرز نشوندن يه خانم روي زمينه؟

اوف خانم با ادب و بانزاکت ببخشيد حواسم نبود شما خيلي باادبي باس قشنگ بشونمت سر جات ‏

romangram.com | @romangram_com