#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_136
دوباره اژدها خانم يه ژست گرفت و گفت:
پس واسه همون اون شعرو بلد بودي.
وا من که شعر نخوندم اون ورده.
يه غرش باحال زدو گفت:اون شعر هست دختر جان ورد نيست من کلمه به کلمه شو بلدم و اينو ياد نوادگانمم دادم
با شر اشاره کرد به اژدها هاي ديگه که خيلي مظلومانه بهمون نگاه ميکردن وگفت:
واقعا چرا فک کردي اونا ساکت نشستن؟اون شعر در وصف بانو مريلينا و ام پيمان هاش يعني ماها بود اما بعد نابوديش فقط اون شعر موند و من اونو سال ها ياد بقيه دادم اونا فقط جلوي تو ساکت نشستن چون تو اونو خوندي
انگشتمو کردم تودهنمو متفکرانه گفتم:
يعني بخاطر احترام يه بانو؟يافک ميکنن من از طرف اونم؟
دقيقا هردوش درسته دختر جون.
بازدوباره رگ وحشي گريش گرفتو گفت:اما از کجا حقيقته روحتو باور کنم؟
خ... خب من هيچ راهي بلد نيسم تو بلدي بانو اژدها؟
اره پل خوني.
يهو جناب گاورون خودشو انداخت وسطو گفت:نههه اين راه نهه
اژدها يه نگاه ترسناک بهش کردو گفت:
اه الف عزيز اين تنها راههه.
گاورون با عجز گفت:اونم تنها باقي مونده ي قدرتمنده اگه بميره چي؟دنيا نابود ميشه.
اي خدا اين تنها راه واسه ثابت کردنم و گرفتن اون سنگه من تز دستش نميدم
romangram.com | @romangram_com