#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_133
رامونا چه طلسمي خوندي؟
واسه اينکه باز اثرنکنه تک تک واسش خوندمش دستي به ريش بلندش کشيدو گفت:
اصلا معنيشو نميدونم .نميدوني از کجا اورديش؟؟
نه انگار يه نسيم پيچيد توي گوشهامو خب من خوندمش
حس کردم روحم داره قلقلک ميشه دستمو گزاشتم رو سرمد جيغ کشيدم:
لعنتي ولم کن هرکي که هستي ولم کنه نميتوني بهم نفوذ کني
بقيه انگار که جن ديده باشن چشاشون ورقلمبيد بيرونو باتعجب به من که توي يه منگ ذهني بودم چشم دوختن.
هرکسي که بود محکم و باتمام قوا حمله ميکرد به ذهنم و سعي داشت ديوار محافظمو بشکنه
اما هيچ فايده اي نداشت چون من مدتها روي اين ديوار کار کرده بودم.
سعي کردم به خودم مسلط باشم تاحالا چنگ ذهني نداشتم اما دوباري اون اروي بي شرف منو ميخکوب کرده بود.
محکم باتمام قوا حمله يردم به سمت اون ذهن حسش کردم خيلي پيربه نظرميرسيداما خيلي قوي و حرفه اي بود
چندباري بهش حمله کردم که عقب کشيد تموم انرژيمو از دست دادمو نشستم روي زمين
به شدت عرق کردم که بچه ها ريختن دورم و من فقط چشم دوختم به سايه ي بزرگ و تيره اي که کم کم داشت همه مون رو تو بغل ميگرفت...
چشم دوختم به سايه اي که عين يه ملافه روي هممون پهن شد
يه هيکل بزرگ و رنگارنگ جلوي ديدمو گرفت
اب دهنمو قورت دادمو چشم دوختم توچشماي ياقوتي رنگش
يه اژدهاي خيلي پير اما ترسناک جلو رومون ايستاده بود
romangram.com | @romangram_com