#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_132
يه صداي مخملي و زيبا چيزي نميگفت فقط توسيه ميکرد از ورد پيشنهاديش استفاده کنم
گير کردم بين دوتا ورد و لحظه به لحظه به مرگ نزديک تر ميشديم يک ان تصميم گرفتمو وردرو به زبون اوردم ....
چشمامو باز کردمو تمرکز کردم
ورد رو خيلي اروم زمزمه کردمو عين يه قبار فرستادم توي هوا اصلا نميدونم از کجا پيداش کردم
حرکاتم از نظرخودم شبيه دلقکابود اما ارادي نبودن
يهو حس کردم گرماي اطرافپون کم ترشد و هوا خنک ترشد اژدها ها سرشونو گرفتن پايين و چشماشونوبستن
يه لبخندزدموباجيغ گفتم:
اثر کرد اثر کرد.
راويارسريع چرخيدسمتمو گفت:چ..چي اثر کرد؟
بدرغم تعجب از چشماش ميريخت که گفتم:باز چت شد؟وردمو ميگم.
گاورون اروم گفت:باز چشمات تغيير کردن واسهمين تعجب کرده
اوف باز من رفتم اون کانال بدون اينکه بفهمم باز رنگ چشمام نقره اي شدن اه اما بيخيالش خودمم ميتونم تغييرش بدما
اما اون ورد مال من نبود فقط عين يه شعر قديمي توذهنم تکرار شد و تکرار شد
اروم از سرجام تکون خوردم که ديدم اژدهاها اصلا تکون نميخورن
رفتم سمتشونو بايه ترس خيلي قابل فهم دست کشيدم رو سر يکيشون توقع داشتم که جزغالم کنه
اما نه تنها تکون نخورد بلکه فقط يه صداي خيلي اروم عين زوزه ي از درد کشيد
نکنه دارم زجرشون ميدم نکنه اون طلسم طلسم شکنجه باشه
گاورون :
romangram.com | @romangram_com