#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_129
رنوي ديونه درو پشت سرمون بست که يهو همه جا تاريک شد
نارديس:
اه برق رفت؟
پقي زدم زيرخنده و گفتم:ها برق که رفت هيچي فيوز هم پريد اخه عقل کل اينجا برقش کجا بوده؟
گاورون:
ميشه حباب ساخت؟
نه نميشه اونا جادو حس ميکنن جادوي غريبه ها رو يادتون که نرفته
راويار حرصي چهارتافحش نثارجده عمه ي مادرم کرد
يهو نيک گفت:اتيش درست ميکنيم اينجاها چوبم بود مشعل بهترينه.
اره مشعل چيز خوبيه تا وقتي که اين پاييناهسيم نه اون بالا که يه مشت شلنگ گاز هي وحاضر ايستادن واس کباب کردنمون.
تلوتلوخوران رفتم سمت درو خيلي اروم جوري که صداي قژقژش بلندنشه گوشه شو باز کردم
راويار يه دسته چوب بغل زدو اورد تکه پارچه هايي که بر اثر جادو هنوز هم سالم بودنو باچاقو جردادمو بستم سر چوبا
يه بشکه ي بزرگ گوشه ي ابراهه بود و بوي اشناي نفت رو ميداديه توکل بر خدا زدنو چوبارو برو کردم توبشکه خودمم باورم نميشد که اين ماده بعد اين همه وقت هنوز توبشکه باشه
از اونجايي که من خيلي دختر محتاطي هستم دست کردم ته کيفمو بسته کبريتو کشيدم بيرون
باکلي ترس يه کبريت اتيش زدمو گزاشتم سرچوب که يهو گر گرفت بقيه مشعلامونو روشن کرديمو راه افتاديم
هواي اينجا خنک تراز هواي بيرون بود اما نم داشت وبوي نا و کاهگل مشاموپرميکرد
رنو باز شروع کرد به غرزدن که بوي نا ميادوايناکه گاورون با يه چشم غره خفش کرد
romangram.com | @romangram_com