#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_119
بنديک با خونسردي گفت:
اره واس همينه که حتي ارو هم هنوز نتونسته وارد اينجا بشه.
يه لبخند کم رنگ زدمو گفتم:
اونوقت ما قراره چه جور وارد شيم؟
تا گاورون خواست جواب سوالمو بده راويار سريع پريد وسط بحثو گفت:
بهتره يه گناهگاه پيدا کنيم.
بادست يه اشاره زد به برج ديدباني قصر.چشمام گرد شد يه موجود خيلي گنده و قرمز رنگ روي کلاهک برج نشسته بود وبه اطرافش نگاه ميکرد.
پنجه هاي بزرگ وتيزي که به دوتا بال بلند و ضخيم ميرسيد فلس هايي که خيلي زيبا نور افتابو منعکس ميکردن
يه دم بلند باسري که عين يه گررز بهش وصل کردن و هي تکونش ميداد
واما چشماي قرمزي که خونو منجمد ميکردن.
من که به واقع زهرترک شدم ازديدنش اصن شبيه مارمولک ومار نيس که خيلي خوفناک تره
يا ابرجد امام زاده بيژن.
بنديک:بهتره سريع تا مارو نديره بريم اونطرف.اشاره ي به زير کوه کرد.رنو يه چين به صورتش دادو گفت:
اه وسط اون لاشه ها؟
سم اروم گفت:اره دقيقا وسط اون لاشه ها نگران بوشون تباش يه طلسم انجام ميدي و يه ديواره ي اکسيژني دورمون ايجاد ميکني به همين راحتي.
يهوگفتم:
romangram.com | @romangram_com