#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_112



نظرپليز

عاشقتونم

لباسامو سريع عوض کردم و کولمو پر از وسايل مورد نيازم کردم.‏



تيرو کماني که هرون بهم کادو دادو برداشتم و شمشير عزيزمم وصل کردم سرجاش



خيلي مجهز راه افتادم بقيه بيرون منتظرم بودن ‏

اوف بازم 6 ميت عزيزم ميان اما نههه صب کن بينم يکيش کمه که سوالي برگشتم سمت بقيه و گفتم :‏

ببخشيد اقايون داداشا شما چرا 5 تا هستين اون سردسته ي باستانيتون کو؟؟



الفينا بايه حالت گرفته گفت:‏

گارژرون نمتونه بياد عزيزم بايد برگرده به سرزمينمون و قوا رو اماده کنه هر لحظه ممکنه ارو راهي رو پيدا کنه در ضمن بايد طلسم هاي زيادي رو روي مرز ها بزاره



اها باشه خب پس بجاي 6 عدد تکه ي فسيل 5 تا همرامه؟



سم يه اخم بدرغم بهم کردو گفت :‏

نه بانوي بادب و با نزاکت چون شاهزاده بنديک هم تواين سفر همراهمونن



اوه جالب شد پس شاهزاده يپا مارکوپلو هم هستن و خبر نداشتم.‏

romangram.com | @romangram_com