#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_110



باابروي بالا همچي نگاه کرد انگار ميخواست بگه خاک تومخت که هديه منو بااين مقايسه ميکني واقعا که الف ها خيلي مغرور و از خود راضين.‏



بهتره بري وسايلتو جنع کني رامونا بايد راه بيفتيم.‏



يه بااجازه گفتمو راه افتادم که صداي داد راويار بلند شد

برگشتمو باچهره ي رنگ پريده ي تارا روبه رو شدم

اه باز اين نکبت پيداش شد ول کن ما نيسا.يه لبخند اغوا کننده بهش زدمو اشاره به قيافه جديدم کردم ‏

هه نشناخته بود پس چون تعجبش چندبرابر شد



يهو راويار با پرخاش بازوشوگرفتو گفت:‏



اينجا چي ميخواي ها؟تو ابرومو داشتي ميبردي.‏

يهو بنديک پادرميوني کردو گفت:‏

ارباب گرگ ها چيشده؟



راويار از عصبانيت شبيه لبوپخته شده بود.‏



اين خانم باعث شد که من نفهمم جشن تولد بانوي ساحره در راهه وبعدم از طرف من جواب دعوت نامه رو نوشته بود ‏



romangram.com | @romangram_com