#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_105


يه نگاه به سروپاي خودم انداختم باورم نميشه قدم بلندترشده و اين به وضوح مشخصه

هيکلم پرتر و کشيده تر درست عين يه شکارچي اصيل و پرقدرت

يه دست به موهاي خرماييم کشيدم و بعله رگه هاي تقره اي قشنگ نمايان بود

دستمو کشيدم به گوشامو جيغم هوا رفت که ملت بهم زل زدن يا تته پته گفتم:‏

ا..ايي...اينا چ...چرا اين مدلي شدن؟

بنديک با لبخندگفت:‏



اه بانو رامونا اين تغييرات بخاطر تبادل خونه کم کم بهشون عادت ميکني.‏



همچينم بد نيستنا انگار کوبيدم از نوع ساختم ‏

باشنيدن حرفم خنديدوگفت:‏

تغيرات قيافتون بخاطر خون الفيه و همچنين چنتا خصوصيت ديگه



مثلا چيچيا؟

خب مثلا ماالف ها ميتونيم جوري بدويم که ديده نشيم کيلومترهارو بدون خسته شدن با سرعت فوق العاده بالا



بااين حرفش ياد دوي الف ها افتادم که اولين بار ديدم و نيشم باز شد

هرون بزرگ بالبخند گفت:‏

و از ما قدرت بدني بالا رو گرفتين بانو


romangram.com | @romangram_com