#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_102
هوووي در زدن يادتون ندادن ها وحشيا اين چه طرز نزديک شدنه
همه جا روسکوت گرفت جناب گرگک خان تغيير شکل دادو باعصبانيت گفت:
سرکار خانم اول ابنجا در نداره بعدم تقصير اون نگهبانا هست که ميگن مراسم شروع شد و کسي حق ورود نداره
چنان اخماشو توهم کرده بود که من روحم به پرواز در اومد مسير نگاهشو گرفتم که بعلهههه رسيد
به من که در اغوش گرم و نرم شاهزاده لم داده بودم
يهو حس خجالت پس از سالها بهم دست دادو خودمو از تو بغلش کشيدم بيرون که باعث خندش شد
اي مرض چه خوش خنده هستا به ترک ديوار هم ميخنده.
هرون بزرگ بايه اخم عميق رو به راويار توپيد:
جناب راويار تعجب کردم از ورودتون شما خودتون يه طومار نوشتين که خوشتون نمياد در جشن و مراسم شرکت کنيد
اق راويار يه دندون قروچه کردو گفت:
من تاهمين امروز صبح از مراسم خبر نداشتم يه عده توطئه گر نزاشتن به من و بقيه خبر برسه که خب تنبيه شدن وگرنه من هم مثل شماها خيلي دلم ميخواست تومراسم باشم.
بنديک يه نگاه خيلي سرد به راويار انداختوگفت:
خب هنوز چيزي رو از دست ندادي داشتيم شروع ميکرديم که رسيدي
اوه بابا جذبه هم داشتي و خبر نداشتيم دست منو نرم گرفت و بالبخند گفت شروع ميکنيم
romangram.com | @romangram_com