#جادوگران_بی_هویت_(جلد_اول)_پارت_100



خب خب تا ساعتي ديگه مراسم شروع ميشه .از همه تقاضا دارم که در شروع مراسم ساکت باشن و توحايگاهشون بشينن.‏



يه نگاه خيلي واضحم به کوتوله ها انداخت خخخ خب معلومه به اونا بود چون الف ها بنده هاي خدا انگاري از بدو تولد لال بودن.‏



با اشاره ي دست گارون به سمت قسمتي رفتم که دور تا دورش نيمکت زده بودن ‏

همه نشستن سريع افرين چه حرف گوش کن ‏

بعضيا بايه حسري نگام ميکردن خخخ خبرندارن که يکم ورد اغواگري خوندم

عين شترمرغ سرموگرفتم بالا دممو دادم عقب باکلي قروقميش راه افتادم

وسط محوطه يه سنگ بزرگ و سرخ رنگ روي يه ميز خيلي زيبا بود ‏

سنگه سرخ بود بارگه هاي سياه عجيب خوشگل بود.‏

هرون بزرگ يه سمت ايستاده بود و شاهزاده بنديک يه سمت ديگه گارژرون با سر به من اشاره کردتا وسط قرار بگيرم ‏

وسط ايستادم .حتي نميدونم مراسم چه مدليه.‏



گارژرون همه رو به سکوت دعوت کرد .‏

بنديک با کسب اجازه از هرون شروع کرد به صحبت کردن.‏

‏:مردم عزيزم ما امروز طبق رسم ديرينه مراسم هم پيمان شدن رو اجرا ميکنيم مراسمي که قرن ها منتظرش بوديم وبين مردم من هر 400سال يکبار اتفاق ميفته اما اينبار بخاطر وجود بانوي ساحر مراسم رو زودتر اغاز کرده ايم باشد که پايدارشويم و بتوانيم کمي فقط کمي از داشته هايمان را به دختر بانو مريلينا تقديم کنيم.‏



با تموم شدن حرفاش همه باهم يکپارچه شروع به خوندن يه سرود کردن چه کوتوله ها چه الف ها

چشمامو بستمو فقط بااون سرود اوووج گرفتم

romangram.com | @romangram_com