#جادوی_چشم_آبی_پارت_98

مامان که رفت رو به بابا گفتم-چشم وزغی.همش تقصیر تو بود.
5
لئوناردو-گوسفند قهوه ای تو خودتو به غش کردن زدی.
سلنا-بیریخت
لئوناردو-گوسفند،سیم ظرفشویی،بادمجون پوسیده!
سلنا-هوییییی بادمجونو از کجا آوردی؟
سوزان-اهم اهم کارتونو بکنید!نهار
سلنا-باشه باشه!
خلاصه اونروز با کلی شوخی و خنده خونه رو مرتب کردیم و ناهارو خوردیم.
سلنا
خوب یه صبح دیگه و باز هم مدرسه.چه خوب شد که تولدمو آخر هفته که مدرسع تعطیله میگیرم.
رفتم لباس هامو پوشیدم.تو آینه به خودم نگاه کردم.موهای قهو های فر با چشمای سبز!!خوب مورد قبول واقع شدم!
رفتم تو آشپز خونه و یه سلام بلند گفتم و نشستم پشت میز.
سوزان-خوب سلنا،چند نفر رو برای تولدت دعوت میکنی؟
سلنا-هنوز نمیدونم بزار امروز برم با بچه ها مشورت کنم.هنوز کلی تا آخر هفته مونده مامان.
لئوناردو-خوب پس امروز یا فردا بعد از ظهر با چند تا از دوستات برین بیرون برای تهیه وسایل.منم باهاتون میام.
رفتم یه ماچ از گونه اش کردمو گفتم-لئوناردوی خودمی.
سوزان-زشته سلنا!!بگو بابا.....
سلنا-باشه خانوم حسود.من رفتم....خـــــــداحافظ.
سوار سرویس شدم.....

romangram.com | @romangram_com