#جادوی_چشم_آبی_پارت_94

ملکه هم منو دوست داشتو نمیخواست نابود بشم.
اون آدمم فهمید من خون آشامم و میخواست منو بکشه.
ولی ملکه اونو نابود کرد و به من گفت برای همیشه خودمو گُم و گور کنم و از پیشش برم.
حالا بگو ملکه چیکار میکنه؟من میخوام برگردم.
دیود سری از تاسف تکون داد و گفت-متاسفم انجر.
آخرین چشم آبی ها ملکه رو کشتند.
و قصر رو نابود کردند.و من.....من...من فرار کردم.!
اونها به ما حمله کردند و قدرتشون چند برابر بود.
همه رو نابود کردند،هیچ خون آشامی زنده نموند.
منم فرار کرم!
با گفتن این حرفا از دیوید انجر شوکه شد.
اشک در چشماش جمع شد و گفت-مامان مرد....
ملکه مرد؟!..!....نـــــــــــه دروغه....تو داری دروغ میگی....مـــامــــان!!.....ننن� �
و بعد شروع کرد به گریه کردند.هق هقش همه جا رو پر کرده بود.دیوید با دیدن گریه ی خواهرش به سمتش
رفت.
و دستشو گذاشت تو شونه اش و گفت-انجر.....
انجر از جاش بلند شد و محکم میزد به دیوید ضربه میزدو میگفت-تو داری دروغ میگی ....مامان نمرده...
اون زندست....من میخوام برگردم پیشش...خواهش میکنم....
دیوید دستاشو محکم گرفتو نجرو بغل کردوگت-اروم باش خواهری....ما انتقام مامان رو از اون چشم ابی ها
میگیریم....بهت قول میدم.

romangram.com | @romangram_com