#جادوی_چشم_آبی_پارت_91

یه انگشتر بود با یه نگین آبی وسطش خیلی قشنگ بود.
سوزان-لئو این فوق العاده است.ممونم ازت.
به چشماش نگاه کردم توی شب زیر نور ماه داشت برق میزد.
انگشترو گرفت و توی انگشتم کرد.و گفت-مطمئن باش خوشبختت میکنم سوزان من...
سوزان-افسانه چشم آبی ها باعث شد منو تو در کنار هم باشیم و سرنوشتمون رو به هم پیوند داد.
لئونادو-پس من از این جادوی چشمای آبی ممنونم که باعث شد من به تو برسم.....
و این بود داستان من ولئو.
دانای کل
دیوید درست پشت درختی که لئونارو سوزان در اونجا بودن وایستاده بود.
از خشم داشت میلرزید.هیچ وقت اون دوتا رو به خاطر نابود کردن خانوادش نمی بخشید.
دیوید-چشم آبی ها من برمیگردم.انتقاممو ازتون میگیرم.نابودتون میکنم.
من راه ملکه خفاشی رو ادامه میدم....
ادامه میدم......
پایان فصل اول
خیلی ممونم از تمامی کسانی که ما رو در فصل اول همراهی کردند
فصل دوم این داستان هم در همین جلد نوشته میشه و دیگه جلد دوم نداره
فصل دوم این داستان اسمش هست جانشین دانیکا
و این فصل درمورد بچه ی سوزان و لئوناردوست.دیوید در این فصل برمیگرده و میخواد انتقام ملکه خفاشی رو از
بچه ی اونها بگیره....
امیدوارم از این داستان هم مثل فصل قبل لذت ببرید

romangram.com | @romangram_com