#جادوی_چشم_آبی_پارت_71
و رو به ملکه خفاشی گفتم-ما تو رو نابود میکنیم ملکه.حکم رانی تو دیگه به پایان رسیده،من به دانیکا قول دادم که
نابودت میکنم و این کارو امشب انجام میدم.امشب برای همیشه اهریمن نابود میشه.
لئوناردو-اماده ای سوزان باید وردو بخونیم تا ملکه نابود شه.دست لئو رو گرفتم و پشمامو بستم.
تو ذهنم دنبال ورد میچرخیدم.چشمامو باز کردم.
بله وردو پیدا کردم.
لئو دستامو محکم فشار داد،فهمیدم اونم میدونه ورد چیه......
سوزان
چشمامو بستم و گفتم-
توی دلم جز عشق تو،علاقه ای رواج نیست
انقدر هوامو داری که، اکسیژن احتیاج نیس
7
کنار تو ،من فاتح،تقدیر این زندگی ام
بعد از یه عمر تازه دارم،باتو میفهمم که کی ام؟
چند لحظه بعد از زمین فاصله گرفتیم و نور از چشمامون بیرون میومد.
دستامو از دست لئو جدا کردمو به حالت ضرب جلوم گرفتم و بعد با تمام قدرتم ازش اشعه ی ماورا تولید کردم.
لئوناردو
چشمامو بستمو گفتم-
این پای هم موندنمون،فراتر از تعهده
قلمرو احساس ما،بیشتر از عشق شده
وقتی که آرامش تو،جهانمو تسخیر کرد
romangram.com | @romangram_com