#جادوی_چشم_آبی_پارت_70
با چشم دنبال سوزان گشتم.اوه نه!!چشم آبیه کوچولوی منو به یه صندلی بسته بودن.چشماش پره اشک شده
بود،بادیدن این صحنه اخمی کردمو عصبانیتم دو برابر شد!دیوید هم با یه نیش خند کنارش بود.
ملکه هم کمی اونطرف تر وایستاده بود.
6
بادیدنم خنده ای شیطانی کردو گفت-به به !این عالیه!گل بود به سبزه نیز آراسته شد.هر دوتا چشم آبی اینجا
هستن!!بگیرینش!
همه خون اشام ها به سمتم اومدن!
با یه پرتاب نیرو همه به دیوار برخورد کردن.به بچه ها اشاره زدم حمله کنن.طولی نکشید که همه با هم در حال
جنگیدن بودن.به طرف دیویدو سوزان رفتم.
دیوی که هواسش به من نبودو کنار زدمو به طرف سوزان رفتم.با دیدنم اشکاش سرازیر شد!
دستاشو باز کردم و اون گرنبند طلسم شده رو از گردنش باز کردم.
با باز شدن دستاش محکم بغلش کردم.
دستای کوچولوش رو دور کمرم حلقه کردو گفت-لئو!
سوزان
بچه ها حمله رو شروع کردن.لئوناردو دید که دیوید هواسش به من نیست یه گلوله نیرو به سمتش پرتاب کرد.
با اومدنش اشکام ریختن،دستامو باز کردو وگردنبندو از گردنم در آورد و محکم منو کشید تو بغلش،
منم دستامو دور کمرش حلقه کردم و گفتم-لئو!
آخیییییییی بغلش خدایی گرمو نرم بود!!خاک به سرم از کی تا حالا من انقدر بی حیا شدم خودم خبر نداشتم.
ملکه خفاشی-هر دوتونو نابود میکنم!چشم آبی های احمق.
با داد ملکه خفاشی از لئو فاصله گرفتمو اخم کردم.اه نمیذارن ادم کِیفشو بکنه.
romangram.com | @romangram_com