#جادوی_چشم_آبی_پارت_68
خیلی عصبانی بودم که نمیتونستم از نیروم استفاده کنم.اونها یه گردنبند همون روز ال انداختند تو گردنم تا نتونم از
نیروم استفاده کنم.اون گردنبندو جادو کرده بودن.همه خون آشام ها خوشحال بودن از دستگیری من.
لئو پس چرا نمیای......ملکه خفاشی-خوب خون آشام های من توجه کنید.
امشب ما بر تمامی سرزمین گمشده حکومت میکنیم.و البته با استفاده از چشم ابی که گروگان گرفتیم!
دیوید یکی از بهترین خون آشام های من ،این چشم آبی رو برای ما به اینجا آورد.پس باید ازش ممنون باشیم.
من امشب این چشم آبی رو به روش خون آشامی
یعنی گاز گرفتن به یکی از خودمون تبدیل میکنم.خوب به نظرتون کی افتخار اینو داره که این کارو انجام بده؟؟!
همهی خون آشام ها میخواستند اینکارو بکنن!هه جالبه،برای اینکه منو به یکی از خودشون تبدیل کنن،با هم دعوا
میگرفتن.
ملکه خفاشی-ساکت.خوب از اونجایی که من نمیتونم اینکارو به خوبی قبل انجام بدم.
امشب از دیوید دعوت میکنم که اینکارو برامون انجام بده.نظر تو چیه دیوید؟؟میخوای این کار بزرگ رو انجام
بدی؟؟!
دیوید-باعث افتخاره ملکه.حتما این کارو انجام میدم!
دیگه اوضاع از این بدتر نمیشد.لئو بیا دیگه،نگا ،منو میخوان گاز بگیرن.
همه ی خون آشام ها داد زدن-دیوید.....دیوید...
دیوید نزدیک من شد.هر قدمی که به سمتم برمیداشت،باعث میشد به خودم بلرزم.
اگه این گردنبند لعنتی نبود.تا حالا همشون مرده بودن.دیوید اومد جلوی من،دستاشو گذاشت روی دسته های
صندلی و سرشو نزدیک صورتم گرفت و آهسته گفت-دیگه تموم شد.بالاخره یکی از ما میشی!بعد از گفتن این
5
حرف دهنشو به سمت گردنم گرفت.پنفس های سردش که به گردنم میخورد،دلم میخواست همون جا خفه اش
romangram.com | @romangram_com