#جادوی_چشم_آبی_پارت_67

لئوناردو
ما تقریبا به قصر رسیده بودیم.
به توبی اشاره زدم.اونها هم آماده حمله شدن..
یک....
دو.....
سه....
حمله...!توبی به جنگجوهای بمب اَفکَن اشاره زد تا نزدیک قصر بمب پرتاب کنن.
توبی-حالا لئو ،سریع از پشت قصر وارد شید.ایمیلیانا ما رو نامرئی کرد.......با سرعت خودمون رو به نزدیک قصر
رسوندیم......عالیه مثل اینکه ارتش ملکه غافلگیر شده.تا ماه کامل چیزی نمونده بود و من نگران سوزان بودم.
حمله های ما خیلی باشدت بود چون با هر بار پرتاب گلوله از سمت نیروهای ما قصر با شدت میلرزید.
الان دیگه داخل قصر بودیم.میتونستم سوزان رو ببینم که دارن برای روش خون آشامی آمادش
میکنن.....سوزان....عزیزم طاقت بیار من خودمو میرسونم.....
4
سوزان
بالاخره شب شدو ماه کامل هم فرا رسید.دیوید اومد داخل اتاق وگفت-نظرت تغییر نکرد؟؟
سوزان-من هیچوقت خودمو تسلیم دشمن نمیکنم.
دیوید سری از روی تاسف تکون داد و به دوتا از خن آشام ها اشاره کرد که منو با خودشون بیارن.
وارد سالن اصلی قصر شدیماوه اوه اوه عجب سالنی!!!!سالن پر شده بود از خون آشام ها و خفاش ها.
دیوید اومد نزدیک من و منو برد روی سَکوی وسط سالن ملکه هم اونجا بود.
منو روی صندلی نشوند.

romangram.com | @romangram_com