#جادوی_چشم_آبی_پارت_65
مجبور میکنین!
تموم شد،همین ها رو باید میگفتم دیگه. وقتی خودم میدونم قراره چه بلایی سرم بیاد دیگه چرا باید حرف بزنم.
دیوید-خوشم باشه.خوب زبون درازی.! ولی تا فردا تحت فرمان ملکه ای. سوزان-دوستام منو نجات میدن!
دیوید-به همین خیال باش. سوزان-حیف تیفانی بود که تو رو دوست داشت. تو اونو کش.....
دیود-خفه شو خفه شو لعنتی.
از دادی که زد من رفتم اون دنیا سک سک کردم و برگشتم.خنده ای کردمو گفتم-حقیقت تلخ است ای خون آشام
دیوونه.
دیوید با این حرف به سمت من اومد.
انگشتامو محک گرفتو پیچوند که داد من هوا رفت.
سوزان-نـــه!آیـــی.
دیوید-دیوونه هم خودتی.
سوزان-تو یه قاتلی.تو تیفانی رو کشتی.
دیوید-من اونو نکشتم.ببین ماجرا اونطور که تو فکر میکنی نیست.پس بهتره زود قضاوت نکنی! منم قبل از
اینکهخون آشام بشم تیفانی رو دوست داشتم بیشتر از جونم.خیلی مظلوم و ساده بود.
تا اینکه همون روزی که فهمیدم چشم آبیه.رفتم تا براش یه کادو بگیرم توی یه کوچه بودم.که....که ملکه اومدو
گردن منو گاز گرفت...ومن تبدیل به یه خون آشام شدم. اونروز توی کوه تقصیر من نبود.
از دادی که زدم صخره شکست وولی....م..من نمیخواستم.... تیفانی رو بکشم...اصلا نمیدونم چرا دارم اینا رو برای تو
میگم.
به هر حال تا فردا بیشتر نمیتونی چشم آبی باشی. و رفت بیرون......
سوزان-لئو خواهش میکنم زود بیا...
romangram.com | @romangram_com