#جادوی_چشم_آبی_پارت_40

سریع حاضر شدم .چه خوب شب قبل وسایلام رو جمع کردم!
سم وتوبی پایین بودن فقط سیلیدیا خواب بود. یه لیوان آب سرد برداشتم یه نقشه داشتم برای سیلیدیا!! شیطانی
هستم برای خودم.آروم رفتم تو اتاق پشت سرم سم و توبی هم اومدن. به توبی گفتم که فیلمبرداری کنه. از پله های
تخت بالا رفتم.
سرمو نزدیک گوش سیلیدیا گرفتم.
یک
دو
سه..
سوزان-ســیلیــــدیا.کمک!
سیلیدیا یکهویی از جاش بلند شد وقبل از اینکه بفهمه چی شده لیوان آبو روش خالی کردم!! سیلیدیا با تعجب داشت
به من که داشتم میخندیدم وسم که اخم کرده بود و توبی که داشت فیلمبردای میکرد نگاه میکرد که ناگهان
چشماش بسته شد وروی تخت افتاد.همون تعجب کرده بودیم. هر کاری میکردیم بلند نمیشد کم مونده بود گریم
بگیره.که دیدم همه هیکلم خیس شد.
چشمامو باز کردم دیدم سیلیدیا داره با خنده به من نگاه میکنه. اخه چون سیلیدیا شبا تشنش میشه یه لیوان اب روی
قفسه کنار تخت میزاره الا با اون منو خیس کرده.
برگشتم دیدم توبی در حالی که میخندید گفت-بهترین فیلم طنز در سال!
سم-چیزی که عوض داره گله نداره!....سیلیدیا-گل گفتی داداش..!..سوزان-منو این وسط مظلوم گیر اوردین؟!
قیافمو مظلوم کردم. ....توبی-اه اه قیافتو شبیه خر شریک نکن!
سیلیدیا-مظلوم اونم تو عـــمرا!
بعد از جنگ میان من وسیلیدیا به سمت اتوبوس حرکت کردیم.

romangram.com | @romangram_com